تماشاگه ”
( پیوسته سرود )
پسینِ روز تابستان، من و چندین رفیقِ مهربان، همگام و هم دستان و لنگالنگ؛ گشاده جاده چشمان و پا بر گردن صحرا نهاده تنگ؛ به سوی کوی،- کو گویی نهاده کُندها بر پا، و پا زنجیر،- نموده روی بودیم اشتیاق افزون، برای دیدن آن مرز و آن سامانِ دلانگیز؛ به سوی کعبه مقصود، نهاده گام برهر بام، قله ، قله ای دیگر نمایان شد. میان دستهای بازِ کوهِ سر فرازش؛ مهرباندشتی بیاسوده. کُند پرواز یکی ابری بسانِ پر سیمرغی، که زخم پوردستان را شفا داده، رخ ما را ز گرماها رها دادست و آسوده وَ در دامان کوهِ پر شکوهَش، گلههای گوسفندان در چرا جوشان، و جویی بس خرامان، کو به سایه برفهای پای در بند و جگر مجروح ، بر کوه، قدرتش افزون، صدای دلنوازش پر فروغ و تند، تابی خورد و سوی رود دیگر گام زد خندان و دندانش هویدا بود و من حیران و سرگردانی آبی که دل با اوست و او با دل، و زیبایی چشمِ پر فتن، افسونگرِ آبی و بی همتای رود آسمان در آن درخشان است. چو دستم آشنا با آب گشت و لب بدو دادم، تو گویی تا تمام زخمهای این دل ریشم بشست و همره خود برد. تمام برگِ برگِ خوبی کوه و در و دشتش، بسان برگ برگِ هر مقدس مصحفی در آسمان مسطور و زیبایست. و ما اکنون نهاده بُنه بر اشکفت و چندین هیزم خشکیده آنی آتشی افروخت، جایت سبز، یارانِ دلارایم کنار آتش و با چای خوش عطر گل بابونه و پونه، کمی گِل را به زیرِ پای مالیده، نموده بستری کو نرمیش از هر گُل نرمینه قالیهای بیبی باف، لطیف و نرم و خوش بویست. به کوه و دشت او گفتم تو ای یارِ دلآرامم، همیشه جای تو در دل، اگر چه تنگ و خونین است، ببخشا با همه وسعت دلِ تنگ رفیقان را کِه گَه گاهی رها سازند پسماند و بیازارند دامان طبیعت را.
# خرم سعیدی
پایگاه خبری پی نوشت نیوز پایگاه اجتماعی ،فرهنگی ، ورزشی وتخصصی درحوزهای صنعت
