” تغییر فصلها ”
در اقلیم دم فرو بسته و روانِ روشنایی؛ در رهیابِ همیشه، آوایِ دلِ توپکِ دلنوازِشاخِ دلِ زمین، این مردمگاه که با دلمردگی زمینگیر شده است، پر ستیزانه و آشفتهوار از بیماری دلآشوبه و تبِ نزارِ جگر سوزِ افسونگرانهیِ خونپالایِ پرآزارِ تابستان، مقتدرانه راحت و دَردبُرشده بود. غمبادِ فرو افروختهاش، سرکوبانه؛ چشمبانِ راه مهرگانِ پرمهر و پیمانْ، با پیامدِ تکانههای تندبادِ کند هوش و تنکاهِ زیانآورِخزانِ سبک مغز بود تا با چنگارش، زیستکِ جگرآزارِ زمین را برآشوبد و رخت نازنین درختانی که دچار پژمردگی و زردانه شدهبودند را با ناهوشی بزداید و با همهمه، تنِ رنجور و خوشنمای آنها را برهنه وُ عُور در نمایشخانه طبیعت به تماشا بگذارد و چشم در راه باشد تا لرزِ زمستانه تن نحیفِ بهنجارِ طبیعت را با حریرِ سفید پنبهپوش نماید. تنخوشِ روانافزایِ بادِ عنبر بو، نامه باران را برای یاران ِ زمین میفرستاد تا مرهمی باشد دلِ دردین و نوحه کارِ دلخسته، که دچار خشکیدگی شده بود را مهیای تحول شگفت انگیز دیگری بنماید تا مثل همیشه با شاهْنشانههایِ نورستهی بهاریِ بیشپروار و دلانگیز و مشکین بوی شگفتی ساز، هدایتگری نماید.
جوانانِ زینتمند و سرکردهیِ آسمانِ سامانبخش، با صورتی مملو از رُخجوشِ جوانی و غرور و نخوتِ فصل بهاری، با جانرسانی، مثل باغِ نازی که میوههاش رسیده باشد؛ سوارِ قطارِ رهوارِ راه شیری چون حرکت کمجانِ جویبار، به مسیر خود ادامه میدادند. چشمانِ خمارْچهرِ مهتاب، بیپروا با دلدادگی، فوجِ همراهان از رقص و طرب شبانه که به خستگی اجتماعی میل داشت، با آتشی که خاور میافروخت، زیبایی بزمشان را میسوخت. فیل سفید مقدس صبح که پیوندگاهِ ضدین بود و قاصد صلح، با دستمال سفید از راه رسید. پیش نویس سند صلحِ موقتِ آتش بس با میانجیگری زمین، از سوی طرفین پذیرفته شد. سیاهی، این ناقض همیشگی تاریخ، آمد و شدِ روشنایی به خانه زمین را مینگاشت و این دوستی رشک انگیز را برنمیگاشت؛ بدین سبب سیاهچادرِ خود را همواره برافراشته میداشت تا خصایص شریف و محترمِ روشنایی کمتر ذهن و زبان مردم را به روانیِ گفتار حقطلبانه بگشاید و همواره هالهای باشد بر افکار تا نتواند حقوق پایمال شده خود را با کلاممحوری در اندیشه فرایاد آورد بدین سبب استادان نوعِ طبیعتْبشر را مانند بیژن در چاههای افراسیاب گرفتار میکرد. نور بخوبی میداند این امر عجیب در کار سیاهی هست و کارهای خود را به خود نسبت نمیدهد و دشمن فرضی را همواره در کمینگاه نگاه میدارد تا خدمتگزار او باشد. نور، چه بتواند تشخیص بدهد و چه نتواند، تا نخواهد در بر همین پاشنه سیاه خواهد چرخید و این فلسفه معیوب ادامه خواهد داشت و در جهلی ابدی و تاریکی خواهد ماند. به قول کریستف کلمب”جهالت همیشه بردگی میآورد.” در این دوران نور به اجبار برده زورِ سیاهی شده است.
#خُرم سعیدی اول مهر ۱۴۰۴ شهریار
پایگاه خبری پی نوشت نیوز پایگاه اجتماعی ،فرهنگی ، ورزشی وتخصصی درحوزهای صنعت
