” اشتران کوه ”
( پیوسته سرود )
چنان شه کویِ فرخ حال و کهتر کُه، به زیب و با فر شاهی، نشسته بر یکی تختی ز پیلسته، هزاران قلهِ سربرفلک سوده کمانداران درگاهش و کاخ سربلند زال گونش کو ببندد ابرها را ره و تاج عاج سیمینش چو خورشید درخشان است. بلندای کُهش گویی که سالی هست از نوری، ز کُویش مشک برخیزد و مُشکش بوی بِرباید برِبادی که گیتی را بیاراید و بوی خوش رساند بر مشام دختر خورشید. برش پوشیده دیبایی و گویی شاهوارینجامه کو را با گهرهای فراوانی بیارایند. سپاه کینه جوی ابرِ تیره چون گذر خواهد، نهانگاه دلش از مهر این کُه می شود جوشان، سرِ انگشت با دندان همی خواید، گهی واله شود حیران، نظر چون می کند بر برگ برگ روی هر بستان، وَ مرغان خوش الحانش که هر فصلش وُرا بوییست شادی زا، نثارش می کند آب گلاب و بسد و مرجان. سزاوار چنین شاهیست بستاند زر و گوهر وَ آنها را برِ هر دلستانی خوب افشاند. تو گویی آن ” گَهر “زینی است بر اسب کهر تا شاه شاهان یا که سوشیناس، سواری گیرد و کشورگشا گردد. وَ گاهی گله مرغان، پران بر بام وُ بر هر سنگ گیرد جای؛ چنان گاهی دل از شادی ز بانگ کبگ لبریز است کو رازی رساند از بر دلدار کو را می دهد پاسخ. تزرو وُ تیهو وُ مرغان دیگر از فغان بنهاده دشت وُ کوه را بر سر. به گاه بامدادان چون سپیده سر زند از کوه، سپیدی پیش چشم انبوه، به دامنهای اشتر کوه، زلف رنگ رنگ هر گیاه لعل فامانش ببندد پای هر بیننده در زنجیر، شود حیران و دیده خیره از دیدارِ زیباروی گل هایی که آرایند سر تا پای دامن ها و گویی مشک ناب استند یا شهبو که شب ها نیز همچون ماه تابانند. بت آرایی چنان بتها نیاراییده کو در کوه، که آن ها می رباید بویشان دل را وَ جان را مهرشان سر را به دام آرد، وَ این زرین کمرگاهان که با دیبای چینی پَرنگار استند، تبقها پر ز زنبق های زرین، کندران سو ارغوان وُ یاسمن در جام ها زرین وُ پیروزه به تن دارند وُ دشتش سبزرُو گشته، چنان گویی درِ دکان عطاری بسان هستش، پری از یک پَرِ سیمرغ، گشوده گشته درمانگر بود تا بر گشاید بندی از هر دردْ چنانچون مرده یابد جانْ دوباره جاودان گردد. وَ آوا قلقلِ رودان وُ آب چشمکانش چشم ماهی، پاک وُ آن زاینده رودانش چو پیل مست، دمان وُ کف به لب جوشان، سرازیر است سوی دامن وُ دشتش. خنک آبی چو با لب آشنا گردد، تنت را مست گرداند که هم رود است وُ هم آب است وَ چون شه دختِ رودابه که دل بربود او از زال. و ردِ پایِ آن سرآبهای همسفرزیبا، شگفتی آفرین وُ بی نظیر استند، هزاران وُ هزارانش وَ مهد آبشارانی که دل را می رباید نغمه سازش، گشاید دست بر نیکی وُ آبادی، کشاند خویش را در دشت .” تیان” زیبا و رنگارنگ، زلالْآب وُ گوار قوت قلب است وُ در گرما جهان آرا وُ جاری می شود جوشان. به تابستان سپر گردند بر گرما، درختانْ سروِ سیمین بر، نهاده تاج زر بر سر پر از دُرهای شاهانی. شتابد شاهِ شب، یازد کمند خون برِ خورشید تا بار دگر با لشکرش بیند رخ زیبای اشتر کوه. مرا هم آرزوی دیدن دهلیزها، رودآبهای کف به لب همچون ” کمندونش”، مزارع ،سبزهها، باغات و انسانهای آن سامان دوچندین و دوچندانست خصوصاً با “درود”، “ازنا”، “الیگودرز”؛ “وُروگردش” وُ دیگر جای وُ گویم از بن دندان، بدان تا تیرگی بر دشت و این سامان وُ کوهستان نخواهد ماند و خورشید درخشان، نور افشاند وَ این اندُه ز ایران بال بگشاید، همه شادان وُ خندان همسفر گردیم بر هر کوی وُ هر برزن. چُنین بادا وُ ایدون باد.
#خُرم سعیدی
پایگاه خبری پی نوشت نیوز پایگاه اجتماعی ،فرهنگی ، ورزشی وتخصصی درحوزهای صنعت
