خبر فوری

نگاهی گذرا به نمایش «سمفونی آخرین اندوه» نوشته: امیر امیری به کارگردانی و بازیگری:سلیمه ممبینی

غلامرضا فروغی نیا رسانه اقتصاد بومی نیوز  – مدت‌ها بود که از دیدن تئاتر محروم بودم.محرومیتی خودخواسته.مثل بسیاری از دلبستگی‌هایی که رو به فراموشی هستند.دنیای مجازی یکی بعد از دیگری همه آنها را تحت الشعاع قرار داده است.از روزنامه تا کتاب و سینما وتئاتر! همه خلاصه شده‌اند توی یک جعبه کوچک که سرگرمی روزمره آدم‌هاست.از پیر و جوان و نوجوان و حتی کودک را به خود مشغول داشته است.فاصله‌های دور جغرافیایی هم به صورت مجازی نزدیک شده اند و عملا تصاویر جایگزین دیدن‌های رودررو گشته است.
کمتر پیش می‌آید که به خودت تکانی بدهی و دَم غروب راه بیفتی سمت خیابان سی متری و از پله ها بیائی پائین توی یک سالن کوچک. آن هم در یک زیر زمین و هنرنمایی فقط یک بازیگر را بخواهی به چشم ببینی.
روز قبل از آن «استاد حسن زعفرانی» دوست دیرینه ام زنگ زد و گفت:«دیدن نمایشی را به تو توصیه می‌کنم که فقط یک نفر هنر کارگردانی وبازیگری را به دوش می کشد. آن هم یک ساعت می‌کوبد ، بدون هیچ همراهی». برایم جالب شد و کنجکاوی انگیزه بیشتری به من می‌داد.
خودم را ساعت هفت غروب چهارشنبه به دم سینما اکسین رساندم. در حالی که از خیابان ۲۴ متری از تاکسی پیاده شده بودم و می‌بایستی خیابان نادری را در میان انبوه جمعیتی که پیاده عبور می‌کردند ،طی کنم .شلوغی خریدهای دَم عید که تابع هیچ نرخ تورمی نیست و همین هم می‌تواند بهانه‌ای برای حضور مردم در بازار باشد. هرچند که شخصاً پیاده‌روی و غرق شدن در مردم را دوست دارم و از دیدن آنها لذت می برم. صحنه‌ای از تکرار زندگی که هیچگاه کهنه نمی‌شود.در واقع هر کدام از صحنه‌های خیابان نادری را می‌توان یک نمایشنامه دید: پهن کردن بساط یک دستفروش و عابرانی هم که می‌ایستند و به کالایی زُل می‌زنند. قیمت را می‌پرسند. مردد می‌مانند و بعد ابرو در هم کشیده دوباره به راه می‌افتند. برای دستفروش‌ها هم این صحنه عادی شده است .
نگاهی به ساعت می‌کنم بعد به سرعت حسن را با تلفن می‌یابم. زودتر از من به سالن نمایش رفته است. به استقبالم می آید و آرام درِ سالن را باز می‌کند. توی تاریکی و روی نیمکتی که تماشاگران اندکی در یک محیط کوچک با شیبی تند بالای سن نمایش قرار گرفته‌اند ،می‌نشینم.
زنی جوان و کاملا پوشیده ای در میان دکور ساده‌ای که با یک رخت‌آویز و دو نیمکت و جعبه‌ای که گاهی میز می‌شود و بعضی از اوقات تابوت، مدام چهره‌ای از خودش را بروز می‌دهد.فضای تاریک و سکوت تو را می گیرد و محو می شوی توی سنِ روبرو.ترکیب تاریکی و عمق نورانی صحنه و تماشاگرانی که مثل سایه نشسته اند.
صحنه روبرو : دنیایی از تنهایی یک زن که میان رویا و زندگی ،غم و شادی، محبت و دشمنی نمایش را می‌سازد. نمایشی که همه بار مسئولیت پیام آن را می‌بایستی تماشاگر از میان آنچه در صحنه می‌شنود و یا با حرکات بازیگر می‌بیند، دریافت نماید. کلام ، مهم‌ترین ابزار بازیگر است که در می‌یابی . هرچند بهره‌مندی از نور و موزیک ساده‌ای در حد صدای «دِنگ» از یک تار گیتار ، تاکید بر جملات ادا شده و ترکیب آن را با حرکات موزون بازیگر تو را در فضایی به صورت سیال نگه می دارد.
اعتماد به نفس و تسلط بازیگر شاید مهمترین رکن نمایش است که کار را به اوج می‌رساند طوری که باور می‌کنی از یک کتاب «روانشناسی زن» رونمایی شده است. زنی در نقش های: مادر ،همسر،مهربان،از خودگذشته ،واقع بین ،هوشیار در همان حال: خشن، متوهم ، رویاپرداز ، عصبی و انتقامگر!
از سهم اش در زندگی و اجتماع می نالد. درعین حال حسود و مغرور است و بلافاصله تابع است و التماس می کند و همان را که دارد ، سفت می‌چسبد تا از دست ندهد.
در این میان پیوند صحنه‌های مجزا از یکدیگر و فاصله گذاری بر عهده تاریکی و نورهای قرمز و آبی و زرد گذاشته شده تا مخاطب بتواند فراز و فرودهای نمایش را از هم تفکیک نموده و خود را از کمند صحنه قبل بازیابد.
نمایش بمبارانی از مفاهیمی است که بر اساس آن می توان یک کیفرخواست برای دادگاه تنظیم نمود. هرچند قاضی، خود متهم است و در عین حال صدور رای را بر عهده دارد. در آن سو نیز تماشاگرانی مثل هیئت منصفه در انتظار آخرین پرده از دفاعیات زنی است که تلاش می‌کند به همه بفهماند که: این دیوار را فرو بریزید تا دریابید که در دنیای ما چه می گذرد!.
هرچند در همین گیر و دار عقربه‌های زمان می‌تواند این مفهوم را به بیننده القا نماید : یک بازیگر می‌تواند در یک نمایش سرپُلی میان همه جنسیت زن برقرار نموده و تمامی موقعیت هائی که او ممکن است در خانواده و اجتماع داشته باشد را به نمایش درآورد .از این جهت واژه‌های تلمبار شده از زبان وی مثل فنری که مدت‌ها فشرده شده یکباره در معرض داوری تماشاگری ساکت و حیرت زده قرار می‌گیرد. تماشاگری که در پایان این رنجنامه و با روشن شدن چراغ‌های سالن تنها می‌تواند از جا بلند شود و به احترام این نوشته و کارگردانی و بازی ،کف ممتد بزند. نمایشی که وقتی از سالن بیرون می‌روی نمی‌توانی سایه‌ای از آن را در چهره زنانی که در خیابان نادری مشغول دستفروشی هستند و یا از یک دستفروش خرید می‌کنند در نیابی. بنظر می آید : همه ی آنها یک بازیگرند!

درباره پایگاه خبری پی نوشت

فوق لیسانس مهندسی صنایع،عضو خانه مطبوعات ، خبرنگار رسانه ها،مدرس دانشگاه، فعال اجتماعی و ورزشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *