با اولین باران سیاه؛
نفس شهر بند آمد
خدا خدا میکردیم نیاید. دل توی دلمان نبود که اگر آمد به کجا پناه ببریم. دیگر طاقتِ سرفههای خشک، تنگی نفس، سرگیجه ودوبینی را نداشتیم. ریههایمان به آلودگی خو گرفته بود و برایش هوای پاک سم بود. در آلودگی آنقدر شمرده دم و بازدم میکردیم، که اکسیژن جایی برای نفس کشیدن نداشت. آنقدر که همه برای جمعآوری آبهای سطحی و پسزدگی فاضلاب رو زمین آماده بودند که یادشان رفته بود، میدان جنگ روی هواست. صحبت هوا شد، تا یاد داریم گازهای تشکیلدهندهی جو زمین مخلوطی از گازها شامل نیتروژن (۷۸٪)، اکسیژن (۲۱٪)، آرگون (۰٫۹٪) و کربن دیاکسید (۰٫۰۳٪) است. البته جو زمین نه شهر من! گازهای شهر من را مونوکسید کربن، دیاکسیدکربن و ذرات ریز و درشتی است که شاید گوشهای سهم اکسیژن شود.
«ذرات ریز» به ذرات آلاینده تنفسپذیر با قطر کمتر از ۲.۵ میکرومتر گفته میشود که میتوانند وارد ریه و جریان خون شوند و سبب بروز مشکلات جسمی جدی شوند. ریه و قلب بیشترین تاثیر را از این آلاینده میپذیرند. قرار گرفتن در معرض این ذرات ممکن است سبب سرفه یا تنگینفس، تشدید آسم و بیماری تنفسی مزمن شود، به همین راحتی مصیبت در زندگیمان رخنه کرده است. مصیبتی مه دیگر شرایط غیرعادی، حاد و حتی بحرانی نیست، زندگی روزمره و عادیست.
یادم میآید در ۱۵ سالی که به یُمن مهمان نام آشنای یعنی ریزگردها، خاک بر سر بودیم، شرایط مثل امروز بود، با این فرق که ریههایمان خاکشش شده بود. صدای آژیر جنگ به صدا درآمد. اینبار صدای آژیر آنقدر بلند بود که هیچکس نشنید یا شاید هم شنید اعتنا نکرد! بعد هم که کرونا آمد. به هرجا با هر توانی که دلش میخواست حمله میکرد. ریه، گلو، مفاصل و … خیلیها را به نقاب خاک سپرد. مهار شد اما تمام نه.
ششم آذرماه با صدای چیکچیک متوجه بارش شدیم. خوشحالیمان را پنهان کردیم. اولین باران قرار است روزگارمان را سیاه کند. هرچه باران شدت میگرفت، وسعت دید کمتر میشد.شبیه مه بود اما سیاه و بدبو. هرچه میخواستیم نفس بکشیم و دم و بازدم کنیم، نمیشد که نمیشد. باران سیاه بارید و نفس شهر بند آمد. درمانگاه، بیمارستان و مراکز درمانی مجالی برای پذیرش بیماران ندارند. یکی سرم به دست و دیگری ماسک اکسیژن به دهان. از هر طرف صدای ناله میآید و پرستار بیچاره مستاصل و هاج و واج مانده به درد کدام برسد.
کمی آنطرفتر همه جمع شدند و به یکدیگر برای مقابله با آبگرفتگی نقاطی که از قبل مشخص کرده بودند، تبریک میگویند و دستگلهایی که به آب دادند را به دیگری هدیه میدهند. حتی یک نقطه شهر آبگرفتگی گزارش نشد! پس یادمان باشد، نقاط شهر همانهایی هستند که آنها مشخص کردند و نه آنهایی که ما میبینیم و میگوییم؟! بازار عکسهای پای کار و پاشنههای ورکشیده داغ است. یکی میگفت آبهای سطحی صبح که شد رفتند، دیگری گفت: شبانهروزی به جنگ آبهای سطحی رفتیم. هرچه بود باران رحمت بود و برای شهر من اهواز زحمت رحمت شد. باران سیاه بارید و نفس شهر بند آمد.
ابراهیم متینسیرت