به گزارش پایگاه خبری پی نوشت؛ به نقل از تجهیز نیوز، برنامه ریزی یکی از مهم ترین اصول موفقیت در تمام افراد در هر زمینه ای می باشد. به زبان ساده می توان برنامه ریزی را اینگونه تعریف کرد که انجام کارها به صورت منظم و دقیق برای رسیدن به اهداف؛ به بیان دیگر انجام هر کار در زمان و موقعیت مناسب خود. به صورت جامع تر برنامه ریزی را میتوان اینگونه تعریف نمود: برنامه ریزی عبارتست از فرایندی دارای مراحل مشخص و بهم پیوسته برای تولید یک خروجی منسجم در قالب سیستمی هماهنگ از تصمیمات یعنی برنامهریزی، فرایند تفکر در رابطه با فعالیتهای لازم برای رسیدن به هدف مطلوب است.علاوه بر اهمیت برنامه ریزی در زندگی فردی افراد ، در سازمان ها نیز نقش مهمی دارد و در واقع یکی از اصلی ترین ارکان موفقیت هر سازمان برنامه ریزی می باشد. فقط زمانی سازمان میتواند در استفاده مؤثر از منابع مالی و مادی انسانی خود موفق باشد که مدیریت درباره اهداف و روشهای دستیابی به آنها از قبل تصمیم بگیرد. بدون آن، تلاش هدفمند و هماهنگ امکانپذیر نیست و نتیجه آن بینظمی، سردرگمی و هدررفتن منابع است.برنامه ریزی شامل تعیین اهداف کسبوکار، شکلگیری برنامهها و دورههای عملیاتی برای دستیابی به آنها، تدوین برنامهها، زمانبندی اقدامات و تعیین وظایف برای اجرای آنهاست؛ بنابراین، برنامهریزی مقدم بر همه تلاشها و اقدامات است، زیرا این برنامهها هستند که نوع تصمیمات و فعالیتهای لازم را برای دستیابی به اهداف موردنظر تعیین میکنند. برنامهریزی اساس سایر عملکردهای مدیریتی، از جمله سازماندهی، کارکنان، هدایت و کنترل است. در صورت برنامه ریزی نکردن، تصمیمگیری درباره اینکه چه فعالیتهایی موردنیاز است، چگونه باید آنها را در مشاغل و بخشها ترکیب کرد، چه کسی مسئول چه نوع تصمیمات و اقداماتی خواهد بود و همچنین نحوه تصمیمگیریها و فعالیتهای مختلف، غیرممکن خواهد بود.در صورت سازماندهینکردن فعالیتهای مدیریتی فوق، کارکنان نمیتوانند به کارشان ادامه دهند و مدیریت را نمیتوان اعمال کرد.
علاوه بر برنامه ریزی عمومی در سازمان ها مورد دیگری که مطرح میشود برنامه ریزی استراتژیک در سازمان ها است . برنامه ریزی استراتژیک (Strategic Planning) هم دقیقاً با چنین نقدهایی روبروست و حتی بزرگانی مثل مینتزبرگ هم، به نقد آن پرداختهاند. این برنامه استراتژیک معمولاً توسط مدیرعامل به مدیران میانی ابلاغ میشود و آنها هم برنامه عملیاتی خود را بر اساس همین سند ابلاغ شده تنظیم میکنند. در واقع استراتژی اهدافی را که باید دنبال کنیم به ما نشان داده و میگوید که در حال حاضر روی کدام صنعت و چه محصولی تمرکز کنیم، همچنین به ما یاد میدهد چگونه به مزیت رقابتی دست پیدا کنیم با وجود تهدیدات و فرصت های که در محیط قرار دارند. قاعدتاً مدیریت، دورههایی را هم برای کنترل در نظر میگیرد و همچنین جلساتی را در فواصل زمانی مشخص برای بازنگری و اصلاح و تعدیل برنامه برگزار میکند. همانطور که مینتزبرگ در کتاب جنگل استراتژی توضیح داده، استراتژی مکاتب متعددی دارد که هر کدام باید به صورت مجزا مورد بررسی قرار گیرد و مکتب برنامه ریزی صرفاً یکی از آنهاست. اولین اشکالی که معمولاً وارد میشود این است که برنامه ریزی استراتژیک زمانی معنا دارد که بازار در ثبات نسبی باشد و شما بتوانید از اهداف بلندمدت حرف بزنید. وقتی هر روز یک اتفاق تازه میافتد و یک قانون و بخشنامهی تازه مطرح میشود، برنامه ریزی دیگر معنا ندارد. دومین ایرادی هم که معمولاً مطرح میشود این است که استراتژی را نمیتوان به زمانهای مشخص و از پیش تعیینشده محدود کرد. استراتژی چیزی نیست که مثلاً دقیقاً آخر هر فصل طی چند جلسه به آن پرداخته شود و بعد چند سند تولید شوند و در چند ماه آتی هم، هر کس به سراغ کار و زندگی خودش برود و کاری با استراتژی نداشته باشد.
اساس مدیریت استراتژیک شناخت کامل مدیران از شرکتهای رقیب خود، بازار ها، توزیع کنندگان و عرضه کنندگان مواد اولیه، قیمت ها و … میباشد و این عوامل هستند که موفقیت های تجاری در محیط کسب و کار را تعیین میکنند.میتوان گفت این مدیریت استراتژیک است که به سازمانها این امکان را میدهد تا برای ساختن آینده خود هرگز انفعالی عمل نکنند و با به کار کارگیری خلاقیت و ابتکار فعالیت های خود را به سمتی سوق دهد که در برابر مسائل پیش رو به درستی و با یک برنامه ریزی درست عمل کند و بدین وسیله پیشرف کرده و آینده خود را روشن تر بسازد. از اساسی ترین منافع مدیریت استراتژیک میتوان ایجاد تعهد و تفاهم متقابل بیشتر میان مدیران و کارکنان را نام برد.
به قلم: سید محمدرضا حسینی علی آباد و محمدرضا سالاری پور