خبر فوری

ادبیاتی از رساله خط سخن دری /غفور اسکندری سبزی

هیچ می‌دانی خداوند از چه رو
داده انسان را هزاران رنگ و بو
نیک می‌دانم هنرورز است او
منشاء صد پند و اندرز است او
از میان این همه خلق و نفوس
او هنرمندی نشانید و جلوس
ای محب جمله‌ی آل بتول
وی حبیب هم خدا و آن رسول
این‌که داری عزم راسخ چون امیر
هم ز جا خیز و بیا دولت بگیر
عهد کردی پا نهی در راه خط
نکته ها یابی تو از حرف و نقَط
یک نصیحت دارمی هان گوش‌ دار
ره دراز و این دو راهی هوش دار
این که خیام گفته آن راه دراز
کس نیامد تا که گوید یک دو راز
راه وصل است و دگر آن گم‌رهی
خوش همی‌باشد ز وصلش منتهی
هر که شد با نور حق آمیخته
آرد کرده است و الک آویخته
رنج و سختی ها کشیده روز و شب
بهر وصل او شده جانش به لب
بر نمی گردد دو باره از سفر
آن که پوشد رخت بالایی به بر
گر طلب کردی طرب خواهی نمود
راز خوش‌بختی تو در یابی چه زود
چون نهادی اندر این وادی قدم
هست گردیدی ز فانی و عدم

فرق تو با دیگری این است هان
وان چو پوستینی بود او را تو جان
تا که ادعونی بگفتی ای حبیب
سوی تو کرده اشارت آن طبیب
او تو را از جمله‌ی خلقی گزید
رشته ها از گردن جهلت برید
هم هنر داده تو را هم ملک جان
لطف هایی آشکارا و نهان
خواستم شرح دل خود کم کنم
مختصر زین قصه های غم کنم
لطف او کرده نظر بر روی من
پای بنهاده کنون در کوی من
مهر حق هر جا که راهی می‌نهد
پیش او صد فکر واهی می‌جهد
هم خط و هم روی خوبت داده او
هم که چنگ و دف بُوَد هم باده او
هرچه گویم مختصر زین مثنوی
نکته ها مانده ملیح و معنوی
خط چو دریایی بود ما یک حباب
او کلام موسیقی ما چون رباب
زخمه ای در تار و پودم می‌زند
یک ندا هر دم به بودم می‌زند
او طریق سینه چاکان می دهد
راه عشق خط پاکان می‌دهد
هم قلم داده مرا هم مصحفی
کاغذی در دست و دل اندر کفی
این همه ابیات نغز و دل‌نشین
بیت ها شیرین و الفاظِ وزین
گفته اند و باز می ماند به جا
می‌کشاند عشق مجنون تا کجا
هان بگفتا شاعری در واپسین
جمله ای با اشک و چشمان نمین
کو مبادا بهره مند از وی خسیس
جزیکی خوش‌خوانی و زیبا نویس

درباره پایگاه خبری پی نوشت

فوق لیسانس مهندسی صنایع،عضو خانه مطبوعات ، خبرنگار رسانه ها،مدرس دانشگاه، فعال اجتماعی و ورزشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *