علت مرگ؛
خفگی بر اثر تنفس!
همهچیز از جایی شروع شد که زیر خاک رفتیم! تاریک، سرد، نمور و بیصدا. فشار بود، ترس و وحشت بود، زوزهی باد و تنگی نفس هم بود. مُردن این شکلیه. تنها میشوی، بیکَس میشوی و به هیچجا نمیتوانی چنگ بزنی. اما نه ، مُردن که این شکلی نیست!
آخه هنوز روح و جسم کنار هم هستند و تا جمعیتی دنبالت نیاد ، هیچکس شیون و زاری نمیکنه ، بوی حلوا و خرما داغ نمیاد! چرا کسی سینی چای را توی جمعیت نمیچرخاند؟ چرا آب سرد و کافور و صدر آماده نیست! گفتم آب، یک چیزی یادم آمد ؛ چرا یه قطره آب نیست، چرا همهجا خاکی است؟
خاک، خاک، خاک. خاک آسمون از زمین بیشتره! یادتان است میگفتند، هرچی خاکِ باقی عمره بازماندگان، باور میکنید، اتفاق افتاد و هرچی خاک بود روی سرمون آوار شد! البته باقی عمرمان نشد، همهی عمرمان را گرفت. دیگه از یک روز و یک هفته و چند سال گذشت. شد جزئی از زندگیمان! بهش میگفتند، ریزگرد و مهمان ناخوانده. اما شد دورهگرد و صاحبخانه. همهجا بوی خاک و خفگی بود. سرفه، عطسه، قرمزی چشم و تنگینفس سراغ همهمان را گرفت.
چقدر انکار کردند تا قبول کردند. مسئولین را میگویم. تا آنجایی پیش رفت که میگفتند، تبرک است و تا میتوانید نفس بکشید. هرچه عمیقتر نفس کشیدیم، بیشتر و بیشتر خفه شدیم. ایستاده دفن شدیم و ایستاده تا انتهای زندگی تشییع شدیم. راستی علت تامه مرگ هم نوشته شد: خفگی بر اثر تنفس!
ابراهیم متینسیرت