پرده باز می شود؛ در یک روستا و منزل سنتی؛ راننده: یا الله صاحب خانه…مهمان نمی خواهید مرد روستایی:الله نگهدار ؛ مهمان حبیب خدا است… دانشجو:سلام؛سید جان؛استادم دکتر زمردیان همراه ما است مرد روستایی:عجب سعادتی؛من حدس زدم؛آقای موسوی(راننده)پیش ما خواهد آمد …بوقلمونی سر بریدیم(می خندد) دکتر زمردیان:سلام؛روستای قشنگی دارید ما …
مطالعه بیشتر »