به قلم رضا صادقی یونسی- دانشجو
هنوز به مدرسه نمیرفتم. ماه محرم بود و روضه بانوان را معمولاً مادربزرگم (ام البنین آسایش طلب طوسی) یا عموی بزرگم(حجت الاسلام حسین صادقی یونسی_فرهنگی) مجری و مرثیهسرایی میکردند. این بار مادربزرگم که مداح خوبی است، قرار بود چند روز در منزل ما روضه بخواند. پدرم پیشنهاد کرد با مادربزرگ برای دیدن تعزیه(شبیه خوانی) به شهریونسی برویم. گویا پدربزرگ و جدمان نیز در گذشتههای دور در نقشهای مختلف در تعزیه شرکت میکردهاند. اتومبیل مثل یک پرنده، سبکبال و آزاد روستاها و شهرها را طی نمود و من و مادربزرگم خود را در حاشیه کویر و شهر یونسی یافتیم و همان روز به دیدن مراسم تعزیه (شبیهخوانی) رفتیم.معلمی دلسوز پیگیری فعالیتهای گروه تعزیه خوانی بود(عباس عشقی).فعالیت گروه تعزیه با تجهیزات و لوازم و البسه متفاوت آغاز شد و از منزل مهدی نژاد صندلی برای مادر بزرگم آوردند … جمعیت خیلی زیادی جمع شده بود و سوگواره شهر یونسی ما را از کنار مقبره منسوب حضرت یونس(ص) با خود به کربلا و شام و… برد. مراسم تمام شد و سری به اقوام زدیم و احوالپرسی نمودیم….و سپس راهی روستای مرندیز شدیم. چون سرزده به منزل اقوام رفته بودیم، بعد از صرف چای، خداحافظی و بهسوی روستای میاندهی راه افتادیم. تعارف کار دستمان داده بود. مادربزرگ را بردند روضه و مجلس زنانه و برای ما هم کلی حلوا و خرما و نذری آوردند. اصرار اقوام باعث شد دوباره راهی شویم و شب را در فیضآباد بمانیم. آن شب، همه آشنایان و اقوام به دیدن ما آمدند.
صبح پدرم و مادربزرگم، نماز صبح را خواندند و صبحانه و چای صرف شد و بهسوی شهر فریمان حرکت کردیم.با خودم به زنده یاد ؛شادروان ذاکری بزرگ تعزیه خوان مشهور پهنه کویر فکر می کردم…شوهر عمه ام که از جانبازان دفاع مقدس است…همیشه از قد و قامت وهیبت این استاد تعزیه صحبت می کند…و من فکر می کنم تعزیه خوانان شهر یونسی با اخلاص و بی ریا چندین سال هنر های نمایشی آیینی را نسل به نسل حفظ نموده اند …