خبر فوری

گل گیس “* ( دلنوشته ای بر پایه ادبیات فولکلور بختیاری )

*” گل گیس “*

( دلنوشته ای بر پایه ادبیات فولکلور بختیاری )

شبانی که جهانش چوب دستش بود وُ دل ساده، تهی خاطر ز غم‌های زمان، در دامن کهسار وُ دارد مرتعی شادان، وَ چندین سگ، حریم حرمتش را پاس می دارند وُ گله گوسفندان، گوش بر حرفند و خاموشند، سرا افکنده، آرامند وُ فرمانبر وُ لب‌ها دوخته بر خاک خرسندی، نشسته با غم فردا وُ حقِ زندگانی‌های تکراری. شبانِ ساده کو بودش نمد بردوش وُ بستر خاکِ خفتن، آسمان روپوش وُ قانع نیم نانی خشک وُ گاهی کاسه‌ی شیری، دو مشتی آب از هر چشمه سارانی وُ فارغ بود از هر عیش وُ دایم شکر یزدانی وُ غافل بود از این چرخ وُ بازی‌های پنهانی. به ناگه دخترِ خانی ربودش هوش، زپا افتاد، یک دل نه به صد دل دامِ عشقی گردنش زنجیر بنهاده، شراری دل گسل اندر وجودش روز وُ شب جوشان وُ لب خاموش؛ اما نی لبک را با لب خود آشنا می کرد وُ حزن انگیزْشوری از نواهایش به جان‌ها شعله‌ها افکند وُ رازِ دل چنانش چاشنی بخشیده بر نایش، غم افزا، جان به لب خاموش وُ طاقت سوز؛ با آن آتش جامانده بر جانش شرارِ آتشِ مرد افکن نایش، خودش دانستْ با آن خیل و دلدارش که پی می برد سوزِ رازِ نی نالش. یکی روزی که گله در چرا وُ رهزنان مشغول غارت بود؛ به نی دَر گفت رازش را ” که ای گُل گله را بردند وُ من تنها، صدای نای نی نالِ شکسته کو رصد بر کوه، گوید راز و در این درگه بی انتها تنهای تنهایم، دو پایم بسته زنجیر، صدایم خفته است اندر گلو غمبار. وَ کو یاری که تا بستاند این بیداد را از خیل دزدان بیابانی وَ ای بی داد وُ ای بی دادِ تنهایی…”

# خُرم سعیدی

درباره پایگاه خبری پی نوشت

فوق لیسانس مهندسی صنایع،عضو خانه مطبوعات ، خبرنگار رسانه ها،مدرس دانشگاه، فعال اجتماعی و ورزشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *